کشک بادنجون
– در کودکی عاشق پنج شنبه ها بودم پنج شنبه ها حس رهایی داشتم بیخود و بی جهت شاد بودم چند سالی است پنج شنبه ها را دوست ندارم بغضی سرتا پای بد..
کشک بادنجون
در کودکی عاشق پنج شنبه ها بودم
پنج شنبه ها حس رهایی داشتم
بیخود و بی جهت شاد بودم
چند سالی است پنج شنبه ها را دوست ندارم
بغضی سرتا پای بدنم را احاطه میکند
دوست ندارم به خانه بیایم
یا به خانه کسی بروم
یک انتظار غریب تمام وجودم را پر میکند
انتظار آمدن مادرم
انتظار آمدن پدرم
انتظار نوازش دستانشان
چندبار لباس پوشیدم تا به خانه شان بروم
از گل فروشی چند شاخه گل رز و داودی خریدم
تا نیمه راه رفتم اما ناگهان مسیرم را تغییر دادم
نشانی خانه پدرو مادرم چند سالی است عوض شده
برایشان گل های محبوبشان را میبرم
کاش پنج شنبه ها زودتر تمام شود
"برای آرامش روح همه رفتگان فاتحه ای بخوانیم"
@blackwhite2100