رامتین - کانالها

― راه آسان برای تزیین کیک..

― شیرینی عید نوروز..

― ویژه رمضان نان محلی فرخ شهر در استان چهار محال..

― شیرینی نوروز..

― ویدیوهای غذاها

― دوستان اینا پیامای یه مادره بخونید نظرتونو بگید سلام،لطفا جریان منم بنویسید،تا خواننده هاتون کمکم کنن. من تا راهنمایی درس خوندم وبعدش ..

― سلام دوستان یکی از همراهها در مورد فرزند خوانده پرسیدن.خودتون یا اطرافیانتون تجربه قبول فرزند خوانده رو داشتین. اگر دراطرافتون کسی بود..

― سلام دوستان. یاد یه خاطره از زمان دانشگاه افتادم. یه روز نشسته بودیم درمورد غذاهای محلی حرف میزدیم که یهو یکی از دوستام گفت کرمانشاهیا ا..

― این کیکو برای پاپس کیک درست کردم. عکس دومم ببینید متن مربوط به اونه. سلام دوستای گلم. دلم خواست براتون از یه رسم اصفهانیا درمراسم عقد بنو..

― مادرم گفت چی بگم والا سر هیچی،سرمال دنیا. حقیقتش چند ماه پیش زمانی که باباتونم بود، دیدم خداروشکر ماشالله ماشالله تمام دامادام وضعشون ..

― خانم دکتر یه نگاهی بهم کرد وانگار تا عمق مشکلمو خوند. گفت میخوای برات برگه بنویسم بری پیش مشاور،گفتم برای چی ،برا بارداری. گفت نه اول برا..

― وقتی بچه بودم عصرا کارتنایی که میزاشت مال کشورای اروپایی بود مثل حنا،نل،پینوکیو و ... اغلبم سوپ میخوردن با نون،اونم نونای گرد وکپل.عصر ب..

― درآمد نمایندگی برای حسین خیلی عالی بود وبه شدت طمع کرده بود که کارشو توسعه بده. در همین زمان یه باغم خریده بود که روزا تعطیل بریم.طبعا دی..

― دوستان انقدر دلهره نداشته باشید. روزهای بهتری هم در انتظار روشنک هست. فقط مرگه که چاره نداره،بقیه چیزا چاره داره.❤ شب رو به زور مسکن خوا..

― قبلا هم تو خونه تنها ومحبوس بودم ولی کسی کاری بهم نداشت دیوارا داشتن بهم فشار میاوردن ،نفس کشیدن برام سخت شده بود. بال بال میزدم میدویدم ..

― 29یه روز که رفتیم خونه مادرم به هوای کاری مادرمو صدا زدم تو اتاق گفتم مامان من دیگه نمیتونم ادامه بدم اومدم با شما وبابا حرف بزنم که میخوا..

― همون موقع تصمیم خودمو گرفتم،دیر بود ولی ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است. گفتم به داداشام میگم. بعد دوباره فکر کردم که مثلا اونا تواین..

― مهمونا رفتن ومنم از خستگی غش کردم گاهگاهی وسط خواب بیدار میشدم به شب قبل فکر میکردم نمیدونستم واقعا اونام خواب وخیال بودن یا واقعیت هم خ..

― لایکا برسه به دوهزارتا پست بعدیو میزارم. لایکا فقط مشتیه به دهن یاوه گوها ونشون میده که داستان طالب داره واون معدودافراد ، ...میشن. عادی ن..

― قسمت19،20 خواهرشوهرم گفت میدونی که خالمون دکتر زنانه وما همگی میریم پیشش برای هر کاری که داریم . پنجشنبه صبح قبل از اینکه بخوای بری ارایشگ..

― ماهی یکبار خواهر برادرام خونه ماجمع میشدن،اون یک روز برام عروسی بود من خاله وعمه ای بودم که کلی خواهر زاده وبرادر زاده بزرگتر یا همسن خو..

― تا بهمن ماه بی کار بودم،رفتم کلاس ورزش که سر گرم بشم اسما اونجا بود خوشحال بود که باردار شده ومیگفت زندگیم خوبه واین شوهرم زمین تا آسمون ..

― آخرش خواهر حسین به فروشنده گفت شیک ترین وپرکارترین وگرونترین لباستونو برای عروسمون بیارید دیگه خسته شدیم. اونم یه لباس بسیار شیک آورد ب..

― باشنیدن صدای مادرم خودمو جمع وجور کردم ورفتم پیشش گفت خوب تعریف کن چه خبر ،حرفا رو بصورت کلی گفتم وسریع سرویس وانگشترو نشونش دادم.چشماش ..

― تمام هزینه های مراسم ختم خاور رو پدرم به عهده گرفت خواهراش براش تو ده مراسم گرفته بودن پدرم به اسما پول حسابی داد که خرج کنه وشام بده. بعد..

― مادرم به لیوان آبم دعا میخوند ومیداد بخورم،مدام بین نمازاش ذکر میگفت برا باز شدن بختم وابراز نگرانی میکرد وتمام اینا روی من فشار میاورد..