ژله

– ✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 شکر گزار ماسکم را با ترس و لرز روی صورتم محکم کردم. دستکش های پلاستیکی ام را هم چک کردم تا مب..

ژله
ژله - Mohadeseh☆_76

ژله


✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸

شکر گزار

ماسکم را با ترس و لرز روی صورتم محکم کردم. دستکش های پلاستیکی ام را هم چک کردم تا مبادا هیچ ویرووسی به آن نفوذ کند. آرام ولی با استرس وارد داروخانه شدم. باید کرم ضد آفتاب مخصوصم را پیدا می کردم وگرنه باز هم لکه هایی که با لیزر و درمان های جورواجور، پاک شده بودند، دوباره برمی گشتند.

داخل صف این پا و آن پا کردم

اگر مجبور نبودم حتی از دومتری داروخانه رد هم نمی شدم. نوبتم که شد، متصدی بداخلاق داروخانه، با چشم های گرد شده نگاهم کرد و گفت: « می دونی چند وقته دیگه این مارک نمیاد تو ایران؟ اگه جایی پیدا کنی قیمتش ده برابر شده!»

با حرص و عصبانیت طوری که بشنود گفتم:« خدا رو صد هزار مرتبه شکر! الان ما باید چه خاکی به سرمون کنیم؟»

جوابم را نداد و مشغول بقیه مشتری ها شد.

خودم را کنار کشیدم و با ناامیدی به سمت در خروجی رفتم. از اینکه از چهارمین داروخانه هم دست خالی برمی گشتم، عصبانی بودم و به هر چه که باعث شده بود دارو را پیدا نکنم، بدوبیراه می گفتم.

جلوی در، پیرمرد لاغر اندامی جلویم را گرفت. نسخه اش را به طرفم گرفت و نفس زنان خواست تا از داروخانه موجودی دارو را بپرسم. چهره اش من را یاد پدربزرگم می انداخت.

نسخه را نشان دادم و منتظر شدم تا مثل آهوی گریز پایی از آنجا فرار کنم. داروخانه چی با مهربانی عجیب و غریبی نگاهم کرد، انگار می خواست بداخلاقی چند دقیقۀ پیش را جبران کند.

-ببین این داروهای سرطان رو فقط دوسه تا داروخونه دارن، ما تا دیروز داشتیم اما این اطراف گیرت نمیاد. تحریم شده نمیاد دیگه...

خشکم زد. نمی دانستم جواب پیرمرد را چه بدهم. فقط آرزو کردم کاش نشنیده باشد. برگشتم تا دفترچه اش را تحویل بدهم. پیش از اینکه حرفی بزند، گفتم:« نداشتن پدر جان! تا دیروز داشتنا، ولی خوب...»

نگاهم کرد و لبخند زنان گفت: «خدارو شکر شاید یکی از من محتاج تر بوده، دیروز قسمت اون شده، خدا بزرگه حالا پیدا می شه ایشالا...»

از این حرفش لذت بردم. ته دلم امیدوار بودم از بیماری اش چیزی نداند. از روی دلسوزی چند قدمی با او همراه شدم. دستش را گرفتم و از جوی باریک جلوی داروخانه رد شدیم. با خندۀ محبت آمیزی تشکر کرد اما انگار حرفی ته گلویش مانده باشد، بی مقدمه رفت سر اصل مطلب.

-نه اینکه به فکر خودم باشما، من از خدا عمر با عزت گرفتم 68 سال! خدا رو شکر، الانم اگه می خواد اینجوری منو ببره چه اشکال؟ من کی باشم که اعتراض کنم؟ اما یه نوه دارم، پدر نداره می خوام اونو به سروسامون برسونم و بعد سرمو بزارم زمین، گرچه من کاره ای نیستم و اونم خدایی داره، ولی...

چند دقیقه ای با هم حرف زدیم، از خودم و حرف هایی که به خاطر یک ضد آفتاب ساده، در دلم زده بودم خجالت زده شدم

همان چند دقیقه هم صحبتی با پیرمرد، معنای زیبای شکرگزاری را برایم روشن کرده بود

----
#نفیسه محمدی

🌸🍃🌼🌸🍃🌼

تصاویر تزئینات ژله

ژله - تصویر 1 - ✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸

شکر گزار

ماسکم را با ترس و لرز روی صورتم محکم کردم. دستکش های پلاستیکی ام را هم چک کردم تا مب.. - Mohadeseh☆_76
ژله - تصویر 1 - ✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 شکر گزار ماسکم را با ترس و لرز روی صورتم محکم کردم. دستکش های پلاستیکی ام را هم چک کردم تا مب.. - Mohadeseh☆_76

برای نمایش همه ی غذاهای کانال Mohadeseh☆_76 اینجا کلیک کنید

با دیگران به اشتراک بگذارید:

امتیازدهی: