حلوای کدو حلوایی

– میم شکلات پارت چهارم ♡ اروم به دایی که لبخند زد گفت: دایی جان قول بده به مامان فعلا نگی ها جان من دایی ماشین رو جلوی در رستوران نگه داش..

حلوای کدو حلوایی
حلوای کدو حلوایی - وروجک○○○♡

حلوای کدو حلوایی


میم شکلات پارت چهارم ♡
اروم به دایی که لبخند زد گفت: دایی جان قول بده به مامان فعلا نگی ها جان من

دایی ماشین رو جلوی در رستوران نگه داشت وحق به جانب به سمت احسان برگشت: پسر میگم حتما میگم نکنه می خوای نگم

ویه ابروش رو برد بالا احسان بی صدا برگشت به سمتم و گفت: تو یه کلمه به مامان حرف بزنی یا افریته بازی در بیاری میکشمت هاااا
بی خیال شونه هامو انداختم بالا و گفتم: نمیگم به شرطی که شماره ی دختره رو بهم بدی

از ماشین پیاده شد دایی با لبخند گفت: ولش بابا سرش داغه نمیفهمه بدو بریم از ماشین پیاده شدم که دایی اومد سمتم و باهم پشت سر احسان رفتیم رستوران ساده و معمولی بود واردش شدیم دکوراسیونش هم خوب بود تا رفتیم نشستیم تومدن و سفارش هامون رو گرفتن داشتیم حرف میزدیم که دایی پاشد احسان که سرش تو گوشی بود و معلوم نبود داره با کی در گیره : دایی جان کجا میرین

اروم گفت: الی خانم میرم دست به اب بیام

لبخند زدم و سرم رو تکون دادم

داشتم رستوران رو بر انداز میکردم که زنگ موبایل دایی توجه ا م رو به خودش جلب کرد به صفحه اش نگاه کردم که اسم مامان رو دیدم بی خیال برداشتم و جواب دادم: سلام نفسش

سلام دختر خوبی
بی خیال به صندلی تکیه دادم: چرا خوب نباشم عالیم عالی

توجه احسان بهم جلب شد ولی محسوس زیر نظرم داشت
دختر کجایین شما یه ساعته به گوشیت زنگ میزنم جواب نمیدی

با خنده ی اروم گفتم: مامان گوشی رو بیخیال یه خبر دسته اول دارم که بگم کلاتو میندازی بالا

احسان با چشمای گلمبیده نگام کرد و دستشو به سمت صورتش برد و گفت: هیسسسسسس
باز خندیدم:مامان فدات شم ما الان داریم غذا میخوریم بعدا میگم

ماما با صدا اروم گفت: نکنه داییت مورد مشکوک داره

اروم قهقه زدم و گفتم:حالا میام میگم فعلا

با شه برو زیاد ولخرجی نکنین ها

با صدای اروم گفتم: چشم باشه

گوشی رو قط کردم و میخواستم بزارم رو میز که باز صداش دراومد ای مادر من باز چی شده گوشی رو به سمت گوشم بردم:جانم مامان جان بفرما

راستی یادم رفت بهت بگم به داییت بگو اومدنی بیاین خونه ی خالت

با ارامش گفتم: چشم مامانم امر دیگه
نه دیگه امری ندارم خداحافظ

خداحافظی کردم و گوشی رو گذاشتم رو میز که اینبار دایی هم اومد یک دقیقه هم نشده بود که باز گوشی زنگ زد همیشه مامان این شکلی بود اینبار هم جواب دادم:مامان جان فدات شم اخه چند بار روی یه حرفت تاکید میکنی

صدایی نیومد:مامان اونجایی
صدای یه مرد بلند شد :اوخی مامانی فدات با تعجبم دایی آروم گفت : چی شده

گوشی رو به سمتش گرفتم

به شدت گرمم شد صداش خوب یادمه دایی گوشی رو به سمت گوشش برد با لبخند پایان نیافتنی مکالمه میکرد منم بی خیالش شدم حتی از مکالماتشون هم توجه نداشتم احسان هم تو فکر بود که غذا رو اوردن بالاخره دایی با چشمکی به من به شخص تو گوشی گفت:فدلت داداش سلام داره پرو نشو و خداحافظی کرد برگشت سمتم و گفت: آرمین جان سلام دارن خدمتت و به گوشی رو میز اشاره کرد

تیکه انداخته بود بهم چشمام با افاده ازش گرفتم: دایی خیلی بدی

دایی آروم دستمو گرفت و گفت: الی دلخور نشی فدات بشم امیر یکم زیادی شوخه و یکم دختر دوست و البته زیادی راحت

خیلی اروم پریدم تو حرفش: دایی من فدات شم بی خیال چرا همش یه گذشته ای که مربوط به من نیس رو یادم میاری آخه بی خیال

احسان با چشمای مشکوک اومد سرش رو به سمتم اورد: الای نکنه یه کاری کردی

بهش براق شدم و گفتم: تو به فکر خودت باش که زن زلیلیت از الان شروع شده

دایی چپ چپ نگام کرد و غذای خودش رو گذاشت جلوش ما هم غذامونو خوردیم

از رستوران اومدیم بیرون با دایی به سمت ماشین رفتیم این بار من پیش دایی نشستم و احسان هم پشت ماشین نشست یاد حرف مامان افتادم وبرگشتم به سمت دایی: راستی دایی باید بری خونه ی خاله ها

دایی همون طور که داشت به رو به روش نگاه میمرد گفت: آره من که فعلا کادو نگرفتم

بی خیال گفتم: وا مگه چند بار کادو میگیرن تو که کادو شون رو دادی!!!

با لبخند گفت: گرگ قشنگم کادو تولد فرق داره

تازه یادم افتاده بود که تولد هلما هست و من یادم نبود با دستم به سرم کوبیدم و گفتم: وای من نه لباس دارم نه واسه هلما چیزی خریدم

با استرس به ساعت نگاه کردم 4:30 بود

که احسان اروم گفت: الی بیخیال الان میریم پاساژ دوستم ناراحت نباش

با امید به سمتش برگشتم: ممنونتم ولی اخه کجاس این پاساژ

با ز اروم رو به دایی گفت: دایی خیابون

و ادرس رو گفت

ساعت 5:30 بود کلافه به ویترین ها سرک میکشیدم کادو ی هلما رو که یه کیف عروسکی بود رو گرفته بودم اما واسه خودم هیچی نگرفتم هنوز

احسان کلافه تر برگشت سمتم: الی تو رو خدا زود باش دیگه

با حرص ازش رو برگردوندم که چشمم به یک تونیک خورد به سمت مغازه رفتم احسان و دایی هم عین بادیگارد پشتم کی اومدن بی صدا وارد مغازه شدم و به سمت فروشنده رفتم که فروشنده برگشت سمتم:سلام بفرمایید امرتون با ارامش گفتم : سلام اقا میشه این تونیک قرمز که دانتل داره رو بدین

به سمت ویترین رفت و تونیک رو دید بعد برگشت سمتم و با اساره گفت: اینو میخوایین

آروم گفتم: بله ممنون میشم

تونیک بلند ولی خیلی خوشگل رو گرفت سمتم دایی لباس رو گرفت و داد دستم به سمت اتاق پرو رفتم با پوشیدنش دیگه مطمین شدم و زود درش آورد به سمت فروشنده رفتم دادم دستش که احسان اومد و حساب کرد

به سرعت از پاساژ خارج شدیم و به سمت ماشین رفتیم و مستقیم رفتیم خونه ی خاله ساعت 6:30 بود که رسیدیم

دایی برگشت سمتم و گفت: الی انگار مهموناشون زیادن نه

بی توجه گفتم: فکر کنم آره

وبعد از ماشین پیاده شدم

تصاویر تزئینات حلوای کدو حلوایی

حلوای کدو حلوایی - تصویر 1 - میم شکلات    پارت چهارم ♡
اروم به دایی که لبخند زد گفت: دایی جان قول بده  به مامان فعلا نگی ها جان من 
دایی  ماشین رو جلوی در رستوران نگه داش.. - وروجک○○○♡
حلوای کدو حلوایی - تصویر 1 - میم شکلات پارت چهارم ♡ اروم به دایی که لبخند زد گفت: دایی جان قول بده به مامان فعلا نگی ها جان من دایی ماشین رو جلوی در رستوران نگه داش.. - وروجک○○○♡

برای نمایش همه ی غذاهای کانال وروجک○○○♡ اینجا کلیک کنید

با دیگران به اشتراک بگذارید:

امتیازدهی: