به پلو_غذای پاییزی
– دوستی می گفت : در حال رانندگی در اتوبان بودم که ناگهان دیدم پدر و پسری سوار بر موتور ، با یک اتومبیل تصادف کردند؛ پسر از پشت موتور به یک س..
به پلو_غذای پاییزی
دوستی می گفت :
در حال رانندگی در اتوبان بودم که ناگهان دیدم پدر و پسری سوار بر موتور ، با یک اتومبیل تصادف کردند؛ پسر از پشت موتور به یک سمت اتوبان پرت شد و پدر هم به زمین خورد .
پدر وقتی از جایش بلند شد به دنبال پسر خود می گشت . سراسمیه به آن سوی اتوبان رفت و از بین ماشین ها با دست تکان دادن ؛ لنگ لنگان رفت و خود را به فرزندش رساند .
من که در اتوبان بودم و به حالت تعجب داشتم همه جریان را نگاه میکردم؛ یک لحظه متوجه شدم پدر در حالی که پسرش را در آغوش دارد در ماشین من را باز کرد و داخل نشست و با حالت التماس گفت لطفا حرکت کن .
گفتم: کجا؟!
گفت: به سمت بیمارستان .
من هم ناخودآگاه به سمت بیمارستان حرکت کردم . وقتی به بیمارستان رسیدیم، پدر در حالیکه پسرش را در آغوش گرفته بود سراسیمه به سمت اورژانس دوید ، وقتی به اورژانس رسید پسر را سریع برای رسیدگی به اتاق مراقبت های ویژه بردند ، تا اینکه بعد از چند ساعت پرستار بیرون آمد و گفت حال پسرتان الحمدلله خوب است !
در همین لحظه بود که پدر وقتی این خبر را شنید خوشحال شد و لبخندی زد ، ولی از هوش رفت !
پدر را به اورژانس بردند ، فهمیدند جفت پاهای پدر شکسته شده ، و او به خاطر پسر یا متوجه نبوده و یا به روی خود نیاورده ...!
✨مهربانترین پدر نمیدانم چندین بار، کی و کجا در ورطه هلاکت بودم و مرا حفظ کردید ،
و کجا بخاطر اعمالم رنجیده شده اید
اما خوب میدانم دوستتان دارم...
📜عهد میبندم پدر جان یک کار اشتباه که شما را آزار می دهد را ترک کنم تا التیامی بر زخم های جانکاه و بیشمار غیبت باشد
جانم بفدای شما...
. اللهم عجل لولیک الفرج 🙏🙏🙏
@pelakeee12
.com/_pelake12