دسر کسترد

دسر کسترد

پارت9️⃣
صبح شد و زود بیدار شدم اماده شدم که بریم کلاس همین رسیدم کلاس ها شروع شد وای چه خسته کننده تا ظهر طول کشید اخرین کلاسشم درمورد موارد زناشوی بود همین که من شنیدم اونارو تموم شد اومدیم بیرون زدم زیر گریه خواهرم گفت چی شد زهرا گفتم غلط کردم اجی نمی خوام شوهر کنم نمی خوام ازدواج کنم اجیم هم عصبانی شد گفت بی جا کردی یعنی چی پس غلط کردی جواب مثبت دادی به زور راضیم کرد وقتی هادی از کلاس ها اومد بیرون یک نگاهی بهم انداخت یک لبخند قشنگ زد و گفت بریم اخم کردم و جوابشو ندادم حالم خیلی بد شده بود هادی نگاهی به اجیم و هم عروسم کرد و گفت زهرا چیزیش شده اجیم زود گفت نه گشنش یک چیز بگیر بخور اوکی می شه هادی زود دوید پاین و برام موز خرید منم که عصاب نداشتم هر چی هادی گفت یکم موز بگیر گفتم نمی خواهم اجیم هم بهم گفت زهرا از ماشین بیا پاین کارت دارم موز هم از هادی گرفت وقتی اومدیم پاین اجیم با عصبانیت گفت چرا ایجور می کنی با این بدبخت بابا غلطی که کردی پس مثل ادم باش خلاصه کلی دعوام کرد و من سعی کردم اوکی باشم و سوار ماشین شدم وقتی رسیدیم خونه یکم حالم بهتر بودسفره رو انداختن منو هادی نشستیم کنار هم که ناهار بخوریم یهو رو کردم بهش دیدم رو بازوش یک چیزی هست گفتم این چی خندید و گفت مادر زادی گفتم اهان از کی تا حالا خال کوبی مادر زادی شده حسابی بهم ریختم و حالم اصلا خوب نبود بعد هادی بهم گفت اشتباه بچگی بود.😔ای کاش همش همین بودتازه اول داستان بود و اول چیزای که من هیچ وقت نباید می فهمیدم و درگیرش می شدم .فرداش جواب ازمایش هارو میدادن بله جواب ها هم مثبت بود و قرار بر این شد که تا میاد اخر هفته شه خریدهم بریم و اخر هفته عقد کنیم

تصاویر تزئینات دسر کسترد

برای نمایش همه ی غذاهای کانال دهکده ی دسر زهرا اینجا کلیک کنید