زولبیا وبامیه(پخت دوم)

– مادر بزرگ باچادرش اشکش را پاک کرد و گفت: آخ دلم می خواست عاشقی کنم ولی نشد ننه. اونقده دلم می خواست یه دمپختک را لب رودخونه بخوریم، نشد. د..

زولبیا وبامیه(پخت دوم) - اسرا سادات

زولبیا وبامیه(پخت دوم)


مادر بزرگ باچادرش اشکش را پاک کرد و گفت:
آخ دلم می خواست عاشقی کنم ولی نشد ننه

اونقده دلم می خواست یه دمپختک را لب رودخونه بخوریم، نشد

دلم پر میکشید که حاجی بگه دوست دارم و نگفت
گاهی وقتا یواشکی که کسی نبود، زیر چادر چند تا بشکن می زدم

آی می چسبید.
گفت: بچه گی نکردم، جوونی هم نکردم. یهو پیر شدم

برای نمایش همه ی غذاهای کانال اسرا سادات اینجا کلیک کنید