کیک هویج

– میم شکلات پارت 2 نظر بدین لطفا بعد شام به. دستور مامان خانم ساعت 11 برای رفتن آماده شدم و همراه هلما به سمت شیرین رفتم دوباره برای شیرین ..

کیک هویج
کیک هویج - وروجک○○○♡

کیک هویج


میم شکلات پارت 2 نظر بدین لطفا

بعد شام به. دستور مامان خانم ساعت 11 برای رفتن آماده شدم و همراه هلما به سمت شیرین رفتم دوباره برای شیرین آرزوی خوشبختی کردم و از خاله مریم خداحافظی کردم و به سمت ماشین رفتم نشستم و به هلما که از خواب نمی تونست چشماشو باز نگه داره خندیدم و گفتم که صندلی عقب ماشین دراز بکشه

تو خیال خودم به رقص ها و دیوونه بازی های شیرین می خندیدم که صدای بوق ماشین منو به خودم آورد
سر راهش رفتم کنار ولی باز افتاد دنبالم دلم لرزید از ترس دلم به هم میپیچید و صدای موبایل هم از یه طرف اعصابمو تحریک میکرد

نمی دونم جرات رو از کجا اوردم که به جای پیچیدن تو کوچه مون پام رو رو گاز گذاشتم و تو خیابون ها ویراژ دادم این مزاحم سیریش هم بدتر از من گاز میداد چند دقیقه که پشت سرم می اومد انگار بی خیال شد چون دیگه پشت سرم نبود نفس راحتی کشیدم و به سمت خونه رفتم ریموت رو زدم و کامل وارد پارکینگ نشده بودم که ماشینش رو به سمت داخل پارکینگ هدایت کرداز حیرت پام رو گذاشتم رو گاز که کم مونده بود دیوار پارکینگ رو بشکافم با داد خودم به خودم اومدم ی بادیدن چهره ی اون مرد که حالا از ماشین پیاده شده بود با شادی به سمتش دویدم
+خیللیبیی عشقی خیلیییی بیشعوری نفهم

چپ چپ نگام کرد

_ چی گفتی تو ،نفهم عموهاتن

+دایی خیلی بدی نمیگی من بد بخت بیچاره تصادف میکردم چی میشد

با خنده گفت: نترس بادمجون بم که آفت نداره حالابدو بغلم

به سمتش رفتم و بغلش کردم با هم به سمت بالا رفتیم تا درو باز کردم مامان و خاله غرق صحبت بودند و دو تا باجناق ها و احسان و رسام هم باهم مشغول بحث فوتبالی بودند

با سلام دایی همه برگشتن سمتمون و خوش و بش کردن و مامان و خاله هم مدام قربون و صدقه اش میرفتند

کمی که نشستیم به لباسم نگاه کردم باید عوضش میکردم همینکه پاشدم صدای دایی اومد:سیما نکنه هلما رو شوهر دادی وما خبر نداریم پس کجا قایمش کردی

با این جمله ی دایی خاله چشماش متعجب شد با صدایی شبیه جیغ برگشت سمتم :الی خاک به سرم بچم کو

با لبخند گفتم یادم رفت موند پایین الان میارمش

دایی با خنده ی خبیثانه گفت: نمی دونین چی شد که این دختر هلما سهله اسم و شهرتش هم یادش رفته
با اخم برگشتم سمتش

و چشم غره رفتم و به سمت در رفتم که دایی هم پاشد اومد :یه لحظه برم پایین سو غات هاتون یادم رفت

بالبخند به سمت پایین رفتیم فاصله ی سنی مون همش 5 سال بود یعنی 26 ساله بود رابطه ی صمیمی داشتیم دایی میلاد تبریز زندگی میکرد پیش عزیزم خودشم معلم بود معلم افراد کم توان و بعد از ظهر ها هم پیش آغا بزرگ که تو بازارتبریز رستوران سنتی داشت کار میکرد
با صدای دایی به خودم اومدم

+تو بیا اینا رو بگیر

به سمت ساک دستی رفتم :الی چیه مشکوک میزنی

با استرس ساک رو گرفتم و گفتم:دایی اگه بابا بدونه .. تو حرفم پرید و با لبخند پلید گفت :نترس نمیگم به شرطی که

با تردید و لبخند گفت: حالا شرطش رو میگم بعدا

با لبخند در رو باز کردم و با خاله که داشت هلما رو از دایی میگرفت به سمت اتاق رفتم در رو برا ی خاله باز کردم وارد شد وبه سمت تخت رفت :میگم الای رامین «شوهر خاله ام » گفت که بهت بگم داداش حامد «داداش رامین »میگه میتونه برات یه کار توپ واست ردیف کرده با حقوق مناسبت

نگذاشتم ادامه بده و با تندی برگشتم سمت خاله ام :خاله من میدونم درد داداش حامدت چیه من نمیخوام اون سیریش فکراش رو رو من پیاده کنه خاله با ناراحتی به سمت در رفت :دختر به من چه مگه من میخوام به زور جاریم بشی هر چند جاری من شدن افتخاریه که نصیب هر شخصی نمیشه

زود لباسمو عوض کردم با پشیمونی به سمتش رفتم و از پشت بغلش کردم و گفتم معذرت میخوام خاله اخه از کاراش بدم میاد اون دختر باز به چه حقی دوباره پا جلو گذاشته

شونه هاشو بالا انداخت و بی صدا به سمت سالن رفتیم مامانم و دایی داشتن یکم خوش وبش می کردن که دایی رو به من گفت :بیا کادوت رو ببر گرگ وحشی
چشمامو چپ کردم و به سمتش رفتم و کادو رو که یه ست سفید گردنبند و دستبند عکس گرگ روش حکاکی شده بود خوشم اومد و با چشمای پر از تشکر رو بهش گفتم :الحق که عشقی
لبخند ملیح زد و با مامان حرف زدن

دیگه خسته گی از سر وروی همه می بارید مامان بلند شد و رو به خاله گفت بیاریم اینجا رخت پهن کنیم واسه آقایون و ما هم بردم اتاق ما به من اشاره کرد و گفت تو هم تو اتاقت با هلما بخواب دیگ منتظر نموندم و به سمت اتاق پرواز کردم

ساعت 2.5 بامداد بود سرم به بالش نرسیده بی هوش شدم

صبح که پاشدم ساعت 8:30 بود یه دوش گرفتم یه تونیک شلوار معمولی پوشیدم و به سمت بیرون رفتم همه رفته بودند مامان و خاله هم به نظرم برا خرید رفته بودن و احسان هم دانشگاه بود رسام هم که مدرسه بود بابام و شوهر خاله تو شرکت بودن به سمت اتاق احسان که دایی شب اونجا بود رفتم در زدم که دایی خوش پوشم آماده در رو باز کرد با لبخند سلام دادم و گفتم:دایی جان بریم برا صبحانه ببخشید اگه دیر شد وبعدش هم بریم بیرون دیگه دور دور دایی با لبخند گفت: چشم حتما میریم عزیزم ولی دختر واقعا مغزم از دیشب درگیر تویه جان دایی با چه جراتی دیشب ماشین رو میروندی هنوز در عجبم اخه دختر من نبودم یه شرخر یه لات چیکار میکردی یه بلایی سرت میاورد چی از پله ها سرازیر شدیم شونه هامو بالا انداختم:تقصیرخودته آق دایی من که راه خودمو میرفتم به اشپز خونه که رسیدم تیز نگام کرد:الی کاری نکن به ابجی بگم ها تو زیادی سر خود شدی

بازم شونه هاموانداختم بالا که دایی چیزی نگفت

حالا میز صبحانه کامل شده بود با چشمام شرمنده نگاش کردم و گفتم:ببخشید که دایی بدون اینکه اخم کوچلوش از صورتش حذف بشه نشست و باهم و صبحونه رو شروع کردیم که بعد چند دقیقه دایی آروم گفت:
+ یه هفته اس میخوام بیام دیدنت ولی نمیشه مرخصی نمیدن

_چه دایی مهربونی فقط به خاطر دیدن من

+آره اینبار فقط به خاطر تو ی روانی تو ی گرگ وحشی

چشمامو گرد کردم و با تعجب گفتم : من کجام شبیه گرگه

یه لقمه گذاشتم دهنم وباز پرسیدم دایی چی شده راستشو بگو جان من

+الای خانم یه چیز میگم نزنیم ها باشه وحشی بازیت گل نکنه

بیخیال لقمه گرفتم و گفتم بگو دایی جان چرا بزنم توعزیزی بفرما
در حالی که لقمشوقورت میداد نگاه آرومی بهم انداخت+ یه روز رفتم پیش دوستم و باهم رفتیم رستوران پسر خوبیه اسمش امیر علی هست

بیخیال گفتم :نکنه ازم خواستگاری کرده جان من چند سالشه چی کارس

دایی با چشمای متعحب خندید و گفت : شوهر ندیده

در حالی که لقمه ی بعدیش رو دهنش میذاشت بی خیال نگام کرد: بگم آره چه میکنی

منم آروم سرمو انداختم پایین و ادای خجالت کشیدن رو در اوردم و گفتم : شاید برقصم

دایی با لبخند پلید نگاهم کرد وآروم لقمه ای که تو دستش بود رو به سمتم گرفت و اینبار مشکوک گفت :بزار حرفمو بگم دختره ی چشم سفید

_بگو دیگه من لال شدم دوست خوبتم نخواستم

در حالی که دستمرو به سمت پنیر میبردم محکم زد رو دستم و چشم غره ای اساسی برام رفت +لازم نکرده هیز بازی دربیاری گوش کن به حرفام

چشمامو لوچ کردم و گفتم: باشه چشم +خوب بعد رستوران یادم میره و مبایلم میمونه اونجا ایشون هم لطف میکنن و مبایل بر میدارن و از اون جایی که فضولیش گل میکنه گوشیم و چک میکنه و تو دفتر تلفنم اسمی به نام گرگ وحشی با چهره ی تو رو میبینه اینم یه دختر باز حرفه ای وارد عمل میشه و چند بار زنگ میزنه بعد سلام و علیک بعد هم میگه که مثلا آرمین بردار گوشیو و تو هم انگار باهاش حرف زدی نه و بهم خیره شد

دهنم باز مونده بود

تصاویر تزئینات کیک هویج

کیک هویج - تصویر 1 - میم شکلات پارت 2 نظر بدین لطفا 
بعد شام به. دستور مامان خانم ساعت 11  برای رفتن آماده شدم و همراه هلما  به سمت شیرین رفتم دوباره برای  شیرین  .. - وروجک○○○♡
کیک هویج - تصویر 1 - میم شکلات پارت 2 نظر بدین لطفا بعد شام به. دستور مامان خانم ساعت 11 برای رفتن آماده شدم و همراه هلما به سمت شیرین رفتم دوباره برای شیرین .. - وروجک○○○♡

برای نمایش همه ی غذاهای کانال وروجک○○○♡ اینجا کلیک کنید

با دیگران به اشتراک بگذارید:

امتیازدهی: