مربای به ورقه ای

– داستان های عاشقانه کوتاه، اما واقعی _هر سال، سالگرد ازدواجمان، همسرم برای من یک پیام می فرستد: «خانم جانسون، آقای اسمیت را به عنوان همسر..

مربای به ورقه ای
مربای به ورقه ای - مامان حناوحسام

مربای به ورقه ای


داستان های عاشقانه کوتاه، اما واقعی
_هر سال، سالگرد ازدواجمان، همسرم برای من یک پیام می فرستد: «خانم جانسون، آقای اسمیت را به عنوان همسر آینده ات قبول می کنی؟»

من لبخند می زنم و جواب می دهم: «بله»

_وقتی پدرم 35 ساله بود، نیاز به عمل قلب فوری داشت. تمام مدتی که در بیمارستان بود مادرم کنارش بود. روز جراحی پدرم 5 روز قبل از تولد مادرم بود و پدرم درد زیادی داشت. مادرم روز تولدش بیدار شد و پدرم را ندید. او ترسید و دنبالش گشت. او از بیمارستان بیرون دوید و پدرم را با یک دسته گل، یک کیک و شکلات دید. او به سختی راه می رفت، اما لبخند می زد و عشق در چشمانش بود.

_ من 19 ساله بودم و او 24 ساله بود. او اولین عشق من بود. ما دو سال با هم بودیم و من عاشقش بودم. یک روز به من گفت: «دیگر نمی خواهم با هم قرار بگذاریم.» من نابود شدم. سپس یک حلقه درآورد و گفت: «می خواهم با تو ازدواج کنم.»
پنج سال بعد به او گفتم عاشق کسی دیگر شده ام. او بهت زده پرسید: «چه کسی؟»

گفتم: «پسر یا دخترمان، هنوز نمی دانم، من آن روز جواب آزمایش بارداری ام را گرفته بودم.»

انتقام شیرینی بود..

_سه سال بود با هم زندگی می کردیم و او اصلا احساساتی نبود. من در حال پختن شام بودم که از پنجره بیرون را نگاه کردم و دیدم روی زمین با گل رز نوشته شده «ماری، دوستت دارم» من برای دختری که این پیام برایش نوشته شده خوشحال شدم و بعد فهمیدم خودم هم ماری هستم. با خودم فکر کردم «یعنی کار اوست؟» درست همان لحظه پیام داد: «کمی گوشت سرخ کن، گرسنه هستم. خیلی طول کشید با گلبرگ های رز برایت آن جمله را بنویسم.»

_وقتی از من خواستگاری کرد به او گفتم «اگر با هم ازدواج کنیم، هیچ وقت اجازه نمی دهم بروی» او خندید و گفت: «پس محکم نگهم دار» ما به ماه عسل رفتیم. فکر شیرجه زدن از صخره در دریاچه احمقانه بود. او بازنگشت. وقتی او را به ساحل کشیدم و احیای قلبی ریوی را انجام دادم، گریه می کردم و فریاد می زدم: «نمی گذارم بروی» او صدای مرا شنید و شروع به نفس کشیدن کرد

----
_ پدر و مادرم 35 سال است ازدواج کرده اند. در دو سال اخیر مادرم مبتلا به زوال عقل شده و هر روز که پدرم را می بیند انگار اولین بار است. او هر بار تا پایان روز عاشق پدرم می شود، چون هیچکس به اندازه پدرم عاشق او نیست.❤️

منبع: brightside
برترینها_مترجم:الهام مظفری

اینم دستور این دلبر جان
----
مربای به ورقه ای

برای نمایش طرز تهیه کامل از تمام مراحل تهیه مربای به ورقه ای اینجا کلیک کنید

برای نمایش همه ی غذاهای کانال مامان حناوحسام اینجا کلیک کنید

با دیگران به اشتراک بگذارید:

امتیازدهی: