کیک خاله پز

– ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡رمان تایم # میم شکلات زندگیم خوب بود خوش بودم اما حساس بودم رو خودم رو خانواده نماز خوندم و خدا رو شکرش کردم ص..

کیک خاله پز
کیک خاله پز - وروجک○○○♡

کیک خاله پز


♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡رمان تایم

# میم شکلات
زندگیم خوب بود خوش بودم اما حساس بودم رو خودم رو خانواده

نماز خوندم و خدا رو شکرش کردم صدای مامان که داشت با خاله حرف میزد میومد

یاد حرف شیرین افتادم لبخند به لبم اومد بیشعور تازه نامزد بود و دست یه آقا پسر از اون حاجی های روزگار بود افتاده بود و قرار بود جشن عقدش پنجشنبه ساعت 5عصر تا ساعت 12 شب باشه و من هم دوست هر چند دورش بودم ولی چون همسایه ی قدیممون بودن خانوادگی دعوتمون کرده بودن

از اتاق اومدم بیرون مامان همچنان داشت به خاله میحرفید حوصله ام سر رفت دست بردم و گوشیم از روی میز برداشتم

تا صفحه اش رو دیدم متعجب موندم آخه 8 تا میسکال و یه عالمه مسیج از یه شماره ی نا شناس دهنم باز مونده بود تا اولین پیام رو خوندم

+داداش بردار آدم خانوم رو ول نمیکنه بره که

چه داداشی چه خانومی من خودم خانوم وا

+آرمین داداش زن بچه رو اسیر خودت نکن

+لیلا میگه خودشو میکشه

+میگه دیگه خسته شده نمیخواد این زندگی لعنتی رو

+آرمین جان داداش برگردی ها جان امیر علی
چشمامو باز و بسته کردم اگه یه بار دیگه پیام میداد میگفتم که آرمین نیستم

تا خواستم بلند بشم برن یه پیام دیگه استرس گرفتم برگشتم و گوشی رو برداشتم خودش بود نوشته بود

+پرواز به سلامت لعنتی

چشمام رو چپ کردم « نوشتم سلام آقای محترم من نه آرمین هستم نه آرمین میشناسم لطفا مزاحم نشید»

نرسیده پیام اومد
+ آرمین من تو رو نشناسم که امیر علی نیستم

داشتم خفه میشدم نوشتم
+ من امیر علی نیستم
منتظر بودم که جواب بده

+داداش آرمین چرا خودتو میزنی به اون راه مگه من گفتم امیر علی هستی بزار یه زنگ بزنم بهت ببینم چه میکنی

تا پیام خوندم و تموم شدم گوشی رو بیصدا کردم دلم داشت میپیچید به هم

به صفحه نگاه کردم زنگ زد وای خودش بود میخواستم ج بدم ولی قط شد چه بهتر ولی دوباره زنگ زد اینبار بدون ترس گوشی به دست به سمت حیاط رفتم تا کسی متوجه نشه

+بله بفرمایید

_سلام خوبین

+ممنون شما ؟
_من امیر علی هستم گوشی رو بده به آرمین

+آقای محترم میتونم از شما سوالی بپرسم

_بله بله بفرمایید

+میگم شما واقعا با چه رویی ب من زنگ زدین

_جان از کی من مزاحم شما شدم البته من مراحمم ها

بد جور عصبی شدم سرمو میخواستم بکوبم به دیوار ولی خوب نمیشد

عصبی گفتم:
+ آقا اگه یکبار دیگه فقط یکبار دیگه مزاحمم بشین منتظر پلیس باشین

_هه چه جالب تهدیدات بوی آرمین و میده به جناب سرگرد آرمین فرح بخش بفرمایین جناب سرگرد من از شما نمیترسم عزت زیاد فعلا

و قط کرد

خری بود واسه خودش

خودمو جمع کردم و رفتم تو بالاخره مامان جان از خاله دل کنده بودن و رو فرش نشست بودن و تی وی میدن

که تا منو دید گفت :
الی کجا بودی

با لبخند گفتم: حیاط بودم دیگه

_میگم الی میدونی خاله ت گفته پنجشنبه میان خونمون منم دیگه دلم نیومد بهشون بگم نیان

+و طبق معمول عروسی فسق

که مامان با لبخند گفت :
نه با تو کاری ندارم تو برو به شرطی که به جای من هلما «دختر خاله ام » بیاد و تنها نری

با لبخند گفتم هل پس به خاله بگو واسه هلما لباس بیاره ها

.
حرف تو دهن ماسید باز همون شماره زنگ زد

مامان که خیره به تلوزیون بود دیگه توجه نکرد

بدو رفتم تو اتاق و به سومین باری که زنگ میزد گفتم :
بله بله چی میگی آخه شما

خانم باز چرا شما برداشتین عصبی شدم و گوشی به کل خاموش کردم اخه خیلی بدم میومد مزاحم بشن از طایفه ی من یه دختر به خاطر همین مزاحم خودش رو دار زد یا شاید هم مجبورش کردن نمیدونم من که اصلا به خاطر ندارم اون روز ها چه جور گذشت همون طور خطم رو در آوردم و رفتم بیرون باید میسوزوندمش انداختم تو شومینه اخیش گفتم و به سمت اتاقم رفتم پنجشنبه هم رسید لباس ها رو پوشیدم یه
لباس خوشگل زرشکی تیره یه رژ کمی روشن تراز رنگ لباس و آرایش معمولی هلما هم پیشم بود و هی اصرار داشت که ارایش کنه ومن هی میگفتم که دختر 11 ساله آرایش نمیکنه و اون هم بی توجه یکم مالید به خودش و من هم بیخیالش شدم هلما که آماده شد به سمت در رفتم خاله تا دید منو گفت خاله فدات شه مواظب هلما باشی ها این کله شقه یهو گم نشه

هلما چپ چپ نگا کر د و گفت: مامان من بزرگ شدم

چپ چپ نگا کردم که مامان چند تومان پول داد دستم و خاست برا شاباش و و..خرج کنم

به سمت در رفتم که مامان سوییچ ماشین احسان رو آورد چشمک زد و گفت کلید یدکشه تو برو من سر احسان رو شیره میمالم

خندیدم و به سمت در راهی شدم خوبه یعنی عالیه پالتو رزمی رو پوشیدم و به سمت ماشین رفتم در رو باز کردم هلما هم نشست پیشم به سمت خونه ی شیرین رفتم ساعت 6.5 بود که رسیدم خونه ی معمولی بود و حیاط جمع و جوری داشت به سمت درب رفتم که ماشاءالله آقا یون محترم سر کوچه ایستاده بودن سرم رو پایین انداختم و دست هلما رو گرفتم آروم به سمت مجلس زنانه رفتم وارد مجلس که شدم نفس راحت کشیدم هنوز نیومده بودن پس خوب بود به سمت خاله مریم رفتم و بغلش کردم و تبریک گفتم علی اصغر که برابر شیرین باشه 5 ماهه بود از بغل خاله گرفتم و از بابت غیبت مامان معذرت خواستم

کمی علی اصغر رو تو بغلم نگه داشتم و بازی کردم باهاش بعد دادم دست خاله و به سمت رخت کن رفتم هلما رو هم بردم و لباسم رو در آوردیم و برگشتیم همین که نشستیم رو صندلی شیرین با لباس مجلسی بلند و خیلی باز همراه حاجی خوشگله وارد شدن صدای آهنگ و دست و جیغ رفت بالا شیرین به سمت جایگاهش رفت وایسادم تا اول فامیلاش باهاش خوش وبش کنند و بعد من

حاجی که رفت رفتم پیشش و تبریک گفتم و خندیدم کرم از خودش بود چه جوری این شکلی کنار حاجی راحت بود خدا داند بعد از کمی خوش و بش پاکت هدیه رو در آوردم گذاشتم تو سبد جلوش و براش آرزوی خوشبختی کردم

تصاویر تزئینات کیک خاله پز

کیک خاله پز - تصویر 1 - ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡رمان تایم

# میم شکلات
  زندگیم خوب بود خوش بودم  اما حساس بودم رو خودم رو خانواده 

نماز خوندم و خدا رو شکرش کردم ص.. - وروجک○○○♡
کیک خاله پز - تصویر 1 - ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡رمان تایم # میم شکلات زندگیم خوب بود خوش بودم اما حساس بودم رو خودم رو خانواده نماز خوندم و خدا رو شکرش کردم ص.. - وروجک○○○♡

برای نمایش همه ی غذاهای کانال وروجک○○○♡ اینجا کلیک کنید

با دیگران به اشتراک بگذارید:

امتیازدهی: