ڪیڪ به مناسبت روز دانش آموز،میلادپیامبر(ص)

– اندکی_تفکر ... یه بنده خدایی از روستا گوسفندی برای فروش به شهر می برد .. به گردن قوچ زنگوله ای آویزان کرد و با طنابی گردن قوچ را به دم خرش بس..

ڪیڪ به مناسبت روز دانش آموز،میلادپیامبر(ص)
ڪیڪ به مناسبت روز دانش آموز،میلادپیامبر(ص) - مامان »محیا

ڪیڪ به مناسبت روز دانش آموز،میلادپیامبر(ص)


اندکی_تفکر ...
یه بنده خدایی از روستا گوسفندی برای فروش به شهر می برد ..

به گردن قوچ زنگوله ای آویزان کرد و با طنابی گردن قوچ را به دم خرش بست و حرکت کرد..

بین راه دزدان زنگوله را باز کردند و به دم خر بستند و قوچ را بردند..

خر هم با چرخاندن دمش و صدای زنگوله خرکیف شده بود..

بعد از چند متر یکی از دزدان جلوی مرد روستایی را گرفت و گفت :
چرا زنگوله به دم خر بستی کدام عاقل این کار را میکند..

روستایی ساده پیاده شد دید ان مرد درست می گوید..

گفت: من زنگوله را به گردن قوچ بسته بودم..

دزد گفت: درست میگویی قوچی را در دست یک نفر دیدم به ان سوی می برد

خر را به من بسپار و برو به دنبال گوسفندت...

مرد روستایی خر را به دزد سپرد و مدتی را به دنبال گوسفند گشت

اما خسته و نا امید به جایی که خر را به دزد داده بود برگشت دید اثری از خر و ان مرد نیست

با دلی شکسته و خسته به سمت روستا حرکت کرد

بعد از طی مسافتی چند نفر را در حال استراحت در کنار چاهی دید

داستانش را برای انها بازگو کرد

یکی از انها گفت :
ان شاالله جبران میشود و ادامه داد ما چند نفر تاجریم و تمام سکه های ما در کیسه ای بود که افتاده در چاه

چنانچه شنا بلد باشی در چاه برو و کیسه را بیرون بیاور ما هم در عوض پول قوچ و خر را به تو میدهیم..

روستایی ساده دل بار سوم هم گول دزدان را خورد و لباس خود را به دزدان داد و به ته چاه رفت بعد از کمی جستجو بیرون امد

ولی نه اثری از دزدان بود نه از لباسهایش
----
حکایت حکایت ماست که همیشه گول میخوریم

برای نمایش همه ی غذاهای کانال مامان »محیا اینجا کلیک کنید

با دیگران به اشتراک بگذارید:

امتیازدهی: