آش دوغ
– زنی را می شناسم من که در یک گوشه ی خانه میان شستن و پختن درون آشپزخانه سرود عشق میخواند نگاهش ساده و تنهاست، صدایش خسته و محزون، امیدش در..
آش دوغ
زنی را می شناسم من که در یک گوشه ی خانه میان شستن و پختن درون آشپزخانه سرود عشق میخواند نگاهش ساده و تنهاست، صدایش خسته و محزون، امیدش در ته فرداست
زنی هم زیر لب گوید: گریزانم از این خانه ولی از خود چنین پرسد: چه کس موهای طفلم را پس از من میزند شانه؟
زنی با تار تنهایی لباس تور میبافد زنی در کنج تاریکی نماز نور میخواند
----
زنی خو کرده با زنجیر زنی مانوس با زندان تمام سهم او اینست نگاه سرد زندانبان
----
زنی را می شناسم من که میمیرد ز یک تحقیر ولی آواز میخواند که این است بازی تقدیر
زنی با فقر میسازد، زنی با اشک میخوابد، زنی با حسرت و حیرت گناهش را نمیداند
زنی واریس پایش را، زنی درد نهانش را ز مردم میکند مخفی که یک باره نگویندش چه بد بختی ،چه بدبختی
زنی را میشناسم من که شعرش بوی غم دارد ولی میخندد و گوید که دنیا پیچ و خم دارد ...