سفره هفت سین منزل دوستم

– برف سنگینی می بارید جوری که سرمایش از خودش سنگین تربود هواهم به بهانه سفیدی برف زودترازهمیشه تاریک شده بود .من با خیالات عجیب وغریب بیشت..

سفره هفت سین منزل دوستم
سفره هفت سین منزل دوستم - Khanoome

سفره هفت سین منزل دوستم


برف سنگینی می بارید جوری که سرمایش از خودش سنگین تربود هواهم به بهانه سفیدی برف زودترازهمیشه تاریک شده بود .من با خیالات عجیب وغریب بیشترازهرلحظه نگران همسرم(احسان)میشدم.مرتب از پنجره بیرون رابرانداز میکردم طوری که شیشه ها فرصتی برای بخارکردن نداشتند

تلفن زدن هم فایده ای نداشت چون تلفن همراهش دیروز داخل یک پارچ آب شناور شده بود

به دیوارکنارپنجره چسبیده بودم وبی رمق چشمانم به ساعت دیواری روبه رویم خشکیده بود.نمیدانستم ازدیرآمدنش باید نگران باشم یا عصبانی؟؟!!
ازجاکنده شدم سمت اتاق خواب رفتم وبی هواخودم را روی تخت انداختم.ازمنتظرماندن حسابی کلافه شده بودم

با دست ملیله های روتختی راجابه جا میکردم و طوری به دوخت های پارچه خیره شده بودم که انگار تا دیروز چنین چیزی را ندیده بودم

یک ساعتی با همین روال گذشت ومن با بی حوصلگی و سکوتی که خانه را گرفته بود به خوابی ناخواسته فرو میرفتم

در عالم خواب وبیداری بودم که صدای تلفن از داخل آشپزخانه همانند صدای آژیر خطر گوش من را باخود می کشید.سیخونک ازجاپریدم و قدم هایم را یکی کردم

شماره مریم خواهراحسان بود

با خودم گفتم :حتمانگران نبودن ما شدند

گوشی را وصل کردم و همین که خواستم حرفی بزنم،صدای احسان را شنیدم

سلام مهلا جان،ببخشید دیر کردم.زودترآماده شو.من چند دقیقه دیگه میرسم
احسان بدون اینکه خداحافظی کند ویا صدایی ازمن بشنود تلفن راقطع کرد

دلواپسی ام بیشتر شده بود ازاینکه گوشی مریم دست احسان بود درحالی که قراربود شب یلدا منزل پدر احسان باشیم.با ذهن پرتلاطم ،انارهای پاک شده و شیرینی هایی که از شب قبل پخته بودم راکنارگذاشتم

برای برداشتن کیفم ازکنارمیزآرایش رد شدم ،چند قدمی به عقب برگشتم به آینه نگاهی انداختم ،با خودم گفتم شاید اتفاقی افتاده که احسان زودتر منزل پدرش رفته وازاونجا بامن تماس گرفته .حالا این همه مسیر و باید چندباره طی کنه

چه شب یلدایی !!اینطوری آخر شب هم نمی رسیم

نگاهم به آینه و فکرم جای دیگری بود که متوجه بازشدن در شدم.قدم هایم سمت صدای در کشیده شد

احسان بود کلید را ازروی در برداشت

با قیافه متعجب روبه احسان گفتم:چه زود رسیدی؟؟
احسان گفت:خیلی هم زود نرسیدم.منتظرجمع شدم مهمان ها بودم

منظور احسان را نفهمیدم .با شنیدن سرو صدابیرون در را نگاه انداختم.باورم نمی شد!!

انگار همه اقوام مهمان شب یلدای ما بودند.ازخانواده خودم گرفته تا خاله و عمو و عمه

قبل ازاینکه عکس العملی نشان دهم.صدای مهمان ها بلند شد

مریم گفت:نمیخوای تعارف کنی؟؟سبزی پلو یخ کرد

همه وارد خانه شدند.هرلحظه بیشترازهرلحظه قبل سردرگم میشدم

برای نمایش همه ی غذاهای کانال Khanoome اینجا کلیک کنید

با دیگران به اشتراک بگذارید:

امتیازدهی: