نهار
– کوزالاک مانتی سفر به سمت آبادان باعلی بهم خیلی خوش گذشت.خیلی خوش سفر بود،میگفت میخندید ومی خوند برام ونهایت تلاششو میکرد که به من خوش بگ..
نهار
کوزالاک مانتی
سفر به سمت آبادان باعلی بهم خیلی خوش گذشت.خیلی خوش سفر بود،میگفت میخندید ومی خوند برام ونهایت تلاششو میکرد که به من خوش بگذره.اصلا نفهمیدم چطور مسیر طی شد ورسیدیم ودروبرام باز کرد وگفت به خونت خوش اومدی.زندگی فوق العاده شیرین ومرفه من شروع شد.آبادان خیلی خوب بود با امکانات فراوان.شغل علی خیلی خوب بود درآمدش عالی بود.صبحها میرفت سرکار تا عصر منم تا ظهر میخوابیدم بعد نهار آماده بسته بندی از طرف شرکتشون برام میومد.شامم بهشون میدادن برای دونفر میاورد.آب وبرق و...همه رایگان بود برامون.هفته ای یکبار با وانت تمام مایحتاجمون از مواد شوینده وبهداشتی وخوراکیو میاوردن دم خونه وتحویل میدادن نه فقط به من وما اغلب شرکتا این خدماتو میدادن به پرسنلشون .حتی با اینکه بچه نداشتیم بسته های بزرگ پوشک در سه سایز بهمون میدادن یه بار به مامورش گفتم ما که بچه نداریم نمیخوایم گفت نمیشه نگیرین ، بگیرین بندازین دور،حتی ریزترین مایحتاج مثل کبریت و ادامسم بهمون میدادن👌😀اینا رو اگر ندیده بودمو و یکی برام تعریف میکرد باورم نمیشد ولی بود ،رفاه بود،کاربود،امنیت شغلی بود.اینی که میگن لاف آبادانی از اون زمان مونده چون برای هرکس میگفتن انقدر رفاه هست کسی باور نمی کرد میگفتن دروغ میگی،لاف میزنی .یه مثلی میزدن میگفتن هر کی با دمپایی بیاد آبادان بعد یکسال با بهترین ماشین برمیگرده وحقیقتا اینطور بود حتی رفته گرا هم سیر بودن.اگر لباسی ،خوراکی بهشون میدادیم نمی گرفتن ،لازم نداشتن.شبای آبادان از روزاش قشنگتر وپر نورتر بود .همه شبا میرفتن سینما وگردش ومهمانی منزل دوستان وهمکارا.چی بگم از اون روزا که شاید خیلیا که ندیدن ونبودن باور نمیکنن.(یکبار بعد از جنگ رفتم ابادان خیلیا گفتن نرو وویرانه شده باور نمیکردم رفتم ودیدم قلبم درد گرفت اشک میریختم ومیگفتم خدا باعث وبانی جنگ رو لعنت کنه ،خدا صدام وهم دستاشو نابود کنه چطور یه بهشت را با خاک یکسان کردن).در مدتی که اونجا بودیم دوبار رفتیم سفر دور اروپا .ایرانگردی که دیگه جای خودش را داشت.البته از ماه دوم مهمانداریمونم شروع شدفامیلا علی که مدام میومدن.فامیلای منم دوبار اومدن وهمه جا بردیمشون وگشتن.ماتصمیم نداشتیم به زودی بچه داربشیم ومیخواستیم حالا حالاها بریم سفر وگردش و.. .یه بار طلا خانم اومده بودپیله کرد که شما الان نزدیکه یه ساله ازدواج کردین چرا بچه دارنشدین وعلی گفت نمیخوایم حالا ،شروع کرد به آه وناله ومن آرزو دارم بچه تو رو ببینم.کلا طلا خانم هر دفعه می اومد یه برنامه ای داشتیم
برای نمایش طرز تهیه کامل از تمام مراحل تهیه کوزالاک مانتیسی اینجا کلیک کنید