کیک یزدی

– یک هفته گذشت و از احسان خبری نشد.من هم کماکان چشم به راهش بودم. اما انگار ،خبری نبود. صبوری کردم ،چند روز در قبال این همه مدت انتظار چیزی ن..

کیک یزدی
کیک یزدی - Khanoome

کیک یزدی


یک هفته گذشت و از احسان خبری نشد.من هم کماکان چشم به راهش بودم

اما انگار ،خبری نبود. صبوری کردم ،چند روز در قبال این همه مدت انتظار چیزی نبود

نزدیک به دوهفته شد تا اینکه مریم با من تماس گرفت

بالاخره با کلی من ومن حرف از زیر زبانش کشیدم

دست پاچه بود،نمی دونست چی باید بگه

ترسیده بودم.بهش گفتم،تورو خدا بگو،تو که میدونی من هرچی میگذره کم طاقت تر میشم،بگو چی شده؟؟؟!!
-منم تازه فهمیدم،یعنی دوروزی میشه
- احسان تو حال و هوای تو داشت به خودش وکاراش میرسید.که برای انجام یه سری آزمایش وچکاب،بردمش بیمارستان

-ما و احسان تو این همه مدت از بیماریش بی خبر بودیم

-مامان وبابا
-مامان باباچی؟؟؟بگو؟؟؟
-روزی که احسان بستری شده.بعد از آزمایش خونی که ازش میگیرن،متوجه میشن احساناحسان ایدز داره

مریم پشت خط گریه می کرد و حرف میزد
مانده بودم نگران سلامتی احسان باشم یا ویران شدن دوباره زندگیم
نمیدانم بر من چگونه گذشت تا خودم را به خانه پدر شوهرم رساندم

تازه متوجه دلیل اومدن مادر احسان وحرفی که قراربود به من بگه ،چی بوده
احسان خودش را داخل اتاق حبس کرده بود و به درو دیوار می کوبید

داد میزد
-چرا نزاشتید دستگاه رو ازمن جدا کنن،میزاشتید می مردم
-مرگ من بهتر از این زندگی

مامان میخکوب شده بود به در،مریم وپدر هم هیچ چیز نمی گفتند

مشت های بی جانم را به در می کوبیدم
احسان،احسان جان.
درو بازکن،این طوری حالت بدتر میشه
میدونم تو شرایط سختی هستی،به خاطر من بیا بیرون از اون اتاق

قفل در باز شد و دستگیره را پایین کشید

بیرون آمد ،سرش پایین بود.خودش را روی زمین انداخت و راز زار گریه کرد.زانو زده روبه رویم ازم خواست برای همیشه برم

-نزاشت حرفمو بزنم بهم گفت
-من زندگی تو و خودمو ویرون کردم.نذار بیشتر ازاین شرمندت بشم.برو...برای همیشه برو
اون روز من به عزا تبدیل شده بود.نمی تونستم تنهاش بذارم اما با حرفهایی هم که زده بود ،رویی برای ماندن نداشتم

مریم پشت سرم می آمد
مهلا...مهلا ...بمون بمون بعدا باهم میریم
گوش هایم کیپ شده بودفقط صدای بمی از پشت سرم می شنیدم

ازهمان پشت سر بدون اینکه برگردم گفتم
-نمی تونم بمونمخداحافظ.
سرگردان و آواره خیابان را دور میزدم

سرمو از ماشین بیرون کشیدم وداد زدم
خدااااااااابسه دیگهصدام آروم تر شد
من دیگه طاقت ندارم
سکوتی خاموش روی همه چیز افتاده بود... قلبم محکم می تپید اما صدایی از خودم نمی شنیدم

گذشت وگذشت تا بعد مدتها بی خبری از احسان وعصبانیت خانواده ام

به بهانه تولدش به دیدنش رفتم

دست خودم نبود،نمی توانستم بی خیالش شوم.زمانی زندگی داشتیم،مرد خانه ام بود.من نمی توانستم روزهای خوش قبل اتفاقات شومی که با او داشتم فراموش کنم

برای شنیدن حرفهایم وادارش کردم از خانه بیرون بزند و سرمای بیرون را به خاطر من به جان بخرد

آرام راه میرفت ورد پایش را روی برفها محکم میکرد

دست یخ زده ام داخل دستانش قفل کردم وبا او هم قدم شدم

گردن آویز،کادو شب یلدایش را نشان دادم ،ازقولی که خودش ازمن گرفته بود گفتم

اولش چیزی نگفت .کمی که گذشت دست یخ زده اش را روی گونه ام گذاشت و خوب نگاهم کرد

غرق چشمانش شدم ،از دیدنش دلم گرفت اشک بی امان از چشمانم روی دستی که بغل صورتم نگه داشته بود رد می شد

دستش را برداشت و نگاه کوتاهش را از من دریغ کرد

- دیگه نمی خوام اذیت بشی،نمی خوام توهین بشنوی.میخوام راحت زندگی کنی،خوش باشی اینها همش باوجود من ممکن نیست

- دیگه نمی خوام بیای دیدنم ،نگاه تو منو عذاب میده.نذار خراب تر بشه حالم
فرصت ندادم ادامه بده
-توچهره افتادش خورد شدم
چی داری میگی احسان؟این همه مدت صبر کردم که اینا رو بشنوممن موندم تا با تو باشم
احسان دستش را روی صندلی یخ زده پارک عصا کرد وسرپا ایستاد
انگشت اشاره اش را سمت من تکان داد
-با توام چرا نمی خوای بفهمی،از زندگی نکبت بار من برو بیرون.من نمیتونم برای تویه زندگی رو ازنو بسازم.می فهمی
-نمی خوام بیشتراز ان پاسوز من باشی ،فقط برو
قلبم ازجا کنده شده بود.مردمک مشکی چشمانم داخل کاسه ای از خون می لرزید

با دست گردن آویز را کندم و جلوی پاهایش انداختم و تا نزدیک ماشین دویدم

نشستم ودر ماشین را محکم روی هم کوبیدم و درجه بخاری را تا آخر چرخاندم..عصبانی بود.چطور حال من رانمی فهمید.هوا تاریک شده بود.شیشه های ماشین را بخار گرفته بود

سردرد دوباره به جانم افتاده بود و تنم کوفته ساز روزگار شده بود

دیروقت تر از شب های قبل به خانه برگشتم .مامان وپدر چشم به راهم،بیدار مانده بودند

دلم برایشان می سوخت ،همه روزگارشان را با بی تابی من می گذراندند

برای نمایش همه ی غذاهای کانال Khanoome اینجا کلیک کنید

با دیگران به اشتراک بگذارید:

امتیازدهی: